ميخواهم فقير بمانم
شريك زندگي بايد شبيه خودمان باشد
همسفري كه به عنوان شريك زندگي انتخاب ميكنيم در درجه اول بايد هماني باشد كه خودمان خواستهايم، هماني كه قلبمان ندا ميدهد اين همان كسي است كه دنبالش بودهاي و زماني كه به اين باور رسيديم ميتوانيم از عقل كمك بگيريم و دنبال شباهتها بگرديم. شباهت در انتخاب مسير زندگي، شباهت در آنچه دوست داريم و شباهت در آنچه از آن متنفريم! پيدا كردن فردي كه كاملاً شبيه خودمان باشد كار دشواري است ولي بودن در كنار شريكي كه تا حدودي شبيه ماست و اهدافش همان اهدافي است كه ما دنبال ميكنيم شدني و خيلي هم لذتبخش است. بين دو نفر اختلافاتي وجود دارد ولي حتي شبيه بودن در چگونگي حل اين اختلافات و چطور كنار آمدن با دشواريهاي زندگي و تضادهاي اخلاقي هم در استحكام يك رابطه مؤثر است.
دكتر مرتضي بهشتي، وكيل دادگستري و مشاور حقوقي در اينباره ميگويد: پژوهشهاي به عمل آمده نشان ميدهد كه باثباتترين ازدواجها آنهايي هستند كه زن و شوهر بيشترين شباهتها را با هم داشته باشند. استفن وايت، روانشناس مغرب زمين معتقد است، با توجه به بررسيهاي باليني، شباهتهاي اخلاقي و شخصيتي زن و شوهر روي موفقيت ازدواج آنها نقش تعيينكنندهاي دارد.
ميزان بيثباتي و طلاق در زوجهاي كه به هم شبيه هستند، كمتر مشاهده ميشود. با توجه به نتايج به دست آمده، نداشتن شباهت با بيثباتي و طلاق همراه است. بعضي از روانشناسان شباهتهاي موجود بين زوجين را در حكم سپرده بانكي تلقي و اشاره ميكنند اگر ميزان سپرده بانكي شما رقم بزرگي باشد و ميزان بدهي بانكي شما كم باشد در آن صورت در مقابل بحرانهاي اقتصادي بهتر ميتوانيد مقاومت و به نحو احسن احساس امنيت كنيد ولي اگر ميزان بدهيهاي شما نسبت به سپرده بانكي زياد باشد به همان نسبت احتمال اينكه دچار مشكل شويد زياد خواهد بود. اين تشبيه نشان ميدهد كه هر قدر تشابه بين زوجين بيشتر باشد به همان نسبت احتمال اينكه دچار مشكل شوند كمتر خواهد بود.
گره كور عشق را باز كن
بايد بر پايه عشق بنا شود، زندگي را ميگويم. بدون عشق چه معنايي ميتواند داشته باشد! بياييد خودمان را گول نزنيم، براي يكبار هم كه شده لااقل با خودمان روراست باشيم! فكر ميكني چرا وقتي ميگوييم عشق همه چشم درشت ميكنند و ابرو بالا مياندازند، چرا پدر و مادرها زندگي با عشق را نميپسندند و آن را نشأت گرفته از خامي جواني مينامند؟ اصلاً چرا عشق گره خورده به ناداني و پوچي و حماقت، گرهي كور و بازنشدني! تقصير را گردن ديگران نيندازيم، مقصر اصلي خود ماييم، خود مايي كه عشق را اينگونه معنا كرديم و با همين شكل و شمايل به زندگيمان واردش كرديم! اگر تعصب را كنار بگذاريم، ميبينيم همان عشقي كه همه ما جوانها براي دفاع از معنايش، حرف حرف كلماتش و حتي آهنگ صدايش سينه سپر ميكنيم گره خورده به معناي تلخ ناشناسي، عجله و حتي هوس و اين گره به دست هيچكس باز نميشود به جز خودمان، ما جوانها! ميشناسيم، دوست ميداريم، عاشق ميشويم و با عشق زندگي ميكنيم، احساس خوبي ندارم وقتي ميگويم زندگي با عشق، اين جمله را بارها ميگوييم و ميشنويم ولي خودمان هم معنايش را نميدانيم! و شايد فقط زماني با تمام وجود احساسش كنيم كه شريك زندگيمان را دوست داشته باشيم، نه روز اول، نه ماه اول و نه سال اول! سالهاي سال دوستش داشته باشيم و سالهاي سال به او و ارزشهايش احترام بگذاريم و سالهاي سال در كنار هم با عشق زندگي كنيم.
عاشقان ديروز، دشمنان امروز
مدت هفت ماه است كه ازدواج كرده است و ميگويد: اصلاً از زندگي خود راضي نيستم. كسي كه براي رسيدن به من پاشنه در خانه ما را از جا درآورده بود، حالا كه زير يك سقف با هم هستيم انگار من براي او وجود ندارم. او فقط ميخواست من را به دست آورد، اما حالا ديگر براي او جذابيتي ندارم. بين من و او ديگر هيچ احترامي نمانده است. بسيار مرا دوست دارد اما با اين حال با هم دعوا داريم و من نميخواهم به هيچ عنوان تن به طلاق بدهم، چون ميترسم. از حرفهاي فاميل وحشت دارم، از وارد شدن به جامعه و روبهرو شدن با برخوردهاي مردم در محيطهاي كار و هر جاي ديگر نگرانم چون چنين مسائلي را در مورد كساني كه طلاق گرفتهاند به چشم خود ديدهام. به خاطر همين است كه به اين زندگي نكبتبار ادامه ميدهم. من و همسرم ديگر براي هم نيستيم و از هم طلاق گرفتهايم، اما نه به صورت قانوني، به صورت عاطفي و پنهاني، فقط سندي وجود ندارد! اينها را نسرين ج، ۲۳ ساله ميگويد. پسر جوان به خواستگاري ميآيد و در برابر پاسخ منفي مقاومت ميكند ولي وقتي به هدفش ميرسد بعد از مدتي سرد شده و از انتخابش پشيمان ميشود يا نه پشيمان نميشود ولي پيش خودش فكر ميكند ميتوانست انتخاب بهتري داشته باشد. چرا؟ چون قبل از خواستگاري و حتي قبل از ازدواج شناختي از دختر مورد علاقهاش نداشته و تنها با تصميمي عجولانه و شيفته ظاهر شدن تن به اين ازدواج داده! موضوع عجيبي نيست، ممكن بود ما به جاي اين جوان در جريان اين زندگي قرار ميگرفتيم، شايد ما هم همين واكنش يا حتي واكنشي بدتر را نشان ميداديم.
دكتر مرتضي بهشتي، وكيل و مشاور حقوقي ميگويد: اگر ميخواهيم داراي عشق پايداري باشيم بايد ساير امور را هم در زندگي خود داشته باشيم، در غير اين صورت همان عشق ظاهري و ساده هم به سستي تبديل ميشود و عاشقان بيمهارت و كم اطلاع به خيل زنان و مرداني ميپيوندند كه با سرعتي وصفناپذير درصدد جدايي از همديگر برميآيند و در جلسات دادگاه و پيش از آن حتي از ذكر نام يكديگر هم اجتناب ميكنند و معشوق ديروزشان را با القابي مثل اين و آن و هاي و هوي صدا ميكنند و حتي راضي نيستند يكديگر را نگاه كنند! مگر اينها قبل از اين عاشق يكديگر نبودند، چه اتفاقي افتاده؟
متأسفانه اين عاشقان ديروز و دشمنان امروز از ابتدا راه را اشتباه رفتهاند زيرا فرايند ازدواج از شناخت آغاز ميشود و تا عاشق شدن و ازدواج پيش ميرود اما در كشور ما برعكس تمامي روشهاي آموخته شده اول عاشق ميشويم، ازدواج ميكنيم و سپس در پي شناخت معشوق خويش ميرويم و در شرايطي روحي قرار ميگيريم كه ديگر هرچه را ميشنويم و به ما ميگويند را قبول نميكنيم و حتي ديگراني كه قصد آگاهيبخشي به ما را دارند تهديد به انواع خطرات مثل خودكشي ميكنيم. آتش علاقه و عشق بين دو نفر شعلهور است ولي چون دليلي براي روشن شدن اين آتش وجود ندارد خيلي زود خاموش ميشود و خاكستري و چيزي كه باقي ميماند خرده چوبهاي ذغالي داغي است كه دست و پاي اطرافيان را ميسوزاند و برايش فرق نميكند كه همانها بودند شعلهورش كردند.
ميخواهم فقير بمانم
داشته باشد، خانه، ماشين، ويلا، اصلاً ميليارد ميليارد پول داشته باشد ولي وقتي محبتش شامل حال تو نميشود، وقتي دوستش نداري، ميخواهي چه كار؟ اينها ارزش است؟ اينكه در خانهاي زندگي كني كه صدها ميليون تومان پول بابتش پرداخت شده ولي ديوارهايش بوي زندگي نميدهد، حس خوبي داري؟ يعني واقعاً شاد زندگي ميكني! پاسخ مثبت نده كه ميدانم دروغ است. پول و ثروت و خانه و ويلا را ارزش مينامي و نميداني رفته رفته ارزش خودت را از دست ميدهي، شاديات را، آرامشات را، همه را نميگويم، خب در هر دنيايي، در هر فرمول و قاعده و معادلهاي استثناهايي هم هست ولي از كجا مطمئني كه آن استثنا تويي! چقدر ناراحتكننده است وقتي ما ارزشها را بيارزش ميكنيم و پوچترينها را ارزشمند! چقدر دردناك است وقتي معيارهايمان را ميشماريم ولي ايمان، صداقت و محبت حتي جزو معيارهاي ذخيرهايمان هم نيست! اصلاً گاهي يادمان ميرود كه اينها اولين معيارهايي است كه انسانيت و ارزشمندي يك نفر را نشانمان ميدهد، چقدر راحت چشممان را به روي اين ارزشها ميبنديم. اصلاً انگار ميخواهيم خودمان را گول بزنيم، ميخواهيم فريب بخوريم تا راحتتر ارزشها را زير پا له كنيم، چقدر گاهي راحت روي ارزشها خط قرمز ميكشيم و بيارزشها را برجسته ميكنيم. ثروت بد نيست، رفاه و آسايش بد نيست ولي اينكه معيارمان را براي ازدواج بر مبناي اينها قرار دهيم ناراحتكننده است، چون عاقبتش پيداست! چون نشان ميدهد داريم رفته رفته از خودمان دور ميشويم و تبديل ميشويم به عروسكي نمايشي. دوستي داشتم كه از نظر مالي شرايط متوسطي داشت، هميشه ميگفت آرزو دارم با كسي ازدواج كنم كه در پول غلت بزند و تنها معيارم همين است. چند سالي او را نديدم ولي وقتي ديدمش وضع مالياش عالي بود با همان كسي كه آرزو داشت ازدواج كرد، ولي ديگر شاد نبود. ميگفت هستم ولي دروغ ميگفت. اندوه از چشمانش ميباريد! هيچگاه دوست ندارم در پول غوطهور شوم ولي با كسي زندگي كنم كه اخلاق و عقايدش فرسنگها با من فاصله دارد، شايد تو هم دوست نداري و اگر در اين شرايط زندگي ميكني فقط و فقط به خاطر تصميم عجولانه است! اصلاً اين زندگي يعني چه؟ جوانيمان چه ميشود؟ شادماني و خوشبختيمان؟ خودمان را كه نميتوانيم فريب دهيم، ميتوانيم به همه بگوييم خوشبختيم و براي اثباتش لبخند بزنيم ولي به خودمان چه ميگوييم؟ جواب خودمان را چه ميدهيم؟ غرق شدن در پول و ثروت كسي كه تنها ادعا ميكند همسر و شريك زندگي ماست تا چه زماني راضيمان ميكند؟ دوست دارم ارزشهاي واقعي را پيدا كنم، نه فقط پيدايشان كنم، دوست دارم در ارزشها شنا كنم. شنا كنم و غرق شوم. فكر ميكنم فقط آن لحظه است كه معناي حقيقي خوشبختي را ميچشم. دلم ميخواهد فقط براي خودم زندگي كنم، دورافتاده از عقايد پوچ اطرافيان؛ اطرافياني كه هركسي را با داراييها و ثروت و پول و مدل ماشينشان وزن ميكنند و بنا به سنگينياش مهر ارزشمندي يا پوچي را بر پيشانياش ميكوبند! اطرافياني كه وقتي از ايمان و عشق و صداقت ميگويي ميخندند و گاهي مسخره ميكنند!
چقدر دوست دارم در دنيايي كه ارزشها جايشان را به پوچيها، نبودنها و تهيها داده بيچاره و درمانده جلوه كنم و وقتي خودم را با ترازوي اعتقادات رايج امروزي وزن ميكنم بيارزش باشم، ندار باشم، فقير باشم و آنقدر نباشم و نباشم كه عقربه ترازو عدد صفر را نشان دهد! در اين جايگاه تنها صفر است كه مرا راضي ميكند! بيش از هر عدد ديگري! صفر مرا به اوج ميرساند، آزادم ميكند و اجازه ميدهد در كنار همسفرم با آرامش زندگي كنم، با عشق، عشقي واقعي.
نظريات دكتر مرتضي بهشتي
برگرفته از كتاب زوج درماني در اطلس اجتماعي ايران ميباشد
شنبه 8 بهمن 1390 - 6:14:02 PM